خداوندا
مرا هم مست باران کن
مرا هم روشنایی بخش
الهی چون اقاقیهای بی تاب شب باران مرا بی تاب خود گردان
الهی چون شب باران که می شوید پر
مرغان عاشق را
بشوی از دل
بشوی از دیده، از پندار، از گفتار از کردار
از تمام آنچه نازیباست.
خداوندا
مرا هم مست باران کن
مرا هم روشنایی بخش
الهی چون اقاقیهای بی تاب شب باران مرا بی تاب خود گردان
الهی چون شب باران که می شوید پر
مرغان عاشق را
بشوی از دل
بشوی از دیده، از پندار، از گفتار از کردار
از تمام آنچه نازیباست.
«دوستت را فقط براسراری مطلع کن که اگر دشمنت از آن آگاه می شود برای تو ضرری نداشت چرا که دوست هم گاهی دشمن می شود.»
بهارالانوار ج 75 ص291
هاردی: میخوام ازدواج کنم
لورل: با کی؟
هاردی: معلومه دیگه، با یه زن. مگه تو کسیو دیدی که با یه مرد ازدواج کنه؟
لورل: آره
هاردی: کی؟
لورل: خواهرم
لب خشک و نفس خسته مدد یا الله ...
نامه ام را برسان دست اباعبدلله ...
بار الها ز کرم لطفی کن ...
اربعین پای پیاده حرم ثارالله ...
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
صبح امید که بد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد